جودي ابوت

ساخت وبلاگ
اين روزها جودي ابوت غمگيني هستم که بابالنگ درازش رو از دست داده...

نامه هايي ک براي بابالنگ دراز مينوشتم رو ديگه به مقصد رودخانه ها و بادها بايد ارسال کنم...بابالنگ دراز صندوق پست رو از جلوي در خونش برداشته و دور انداخته...چون ترجيح داده با گوشي هوشمندش با دختري که موهايش مثل من قرمز نيست چت کنه...

جودي ابوت اين روزها نويسندگي ميکنه،کتاب ميخونه،تئاتر ميره،سينما ميره و سعي داره آرامشش رو حفظ کنه...جودي اما توي تنهايي دزدکي به بابالنگ درازش فکر ميکنه...

جودي هميشه از کلمه ي خيانت مي ترسيد...از اينکه چشماي کسي که دوست داره به يه نفر ديگه بيفته و ديگه جدا نشه...جودي هيچ وقت نميخواست طعم اين کلمه رو بچشه...اما چشيد...خيلي تلخ نبود...خيلي درد نداشت...مثل آمپولي که پزشک نوانخانه گفته بود زياد درد نداره....

جودي به بابالنگ درازش حق انتخاب داد که بمونه توي دنياي خيال پردازانه ي دختري که از فلسفه چيزي نميدونه اما از سرانگشت هاش شعر ميچکه يا بره با دختري توي کافه بشينه که احتمالا فلسفه خونده و صورت سفيد تري داره ....جودي حق انتخاب ميده به بابالنگ درازش چون دوست داشتن هيچ وقت نبايد باعث اسارت توي رابطه بشه...هيچ وقت نبايد راه کسي رو براي رفتن سد کنه

جودي واژه ي وفاداري رو محکم چسبيده و حتي حالا که بابا لنگ دراز نيست هم تنهايي رو ترجيح ميده....

جودي غمگينه

جودي دلتنگه

جودي دلش براي آغوش بابالنگ درازش تنگ شده.....

جودي ابوت هنوز بابالنگ درازشو دوست داره

جاده تو را پس نمیدهد...
ما را در سایت جاده تو را پس نمیدهد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : paeazi بازدید : 114 تاريخ : دوشنبه 28 بهمن 1398 ساعت: 4:56