ض صمیمیت

ساخت وبلاگ

نشست رو به روم و لیوان چایی رو تو دستش گرفت

مدت هاست کشف کردم که این یه حرکت دفاعیه برای اینکه یه جورایی به خودت دلگرمی بدی و حس کنی شرایط اونقدر هم بد نیست ...

گفتم خب ؟

به چه نتیجه ای رسیدی که میخوای باهام در میون بذاری ...؟؟؟

گفت : دقت کردم به رابطه هام تا قراره عمیق و صمیمی بشم کات میکنم

گفتم چطور ؟

گفت : یک ماه دو ماه که گذشت و رابطه کم کم گرم شد یهو دلتنگ دوس پسر قبلی م میشم ...و باهاش ارتباط میگیرم ...یا یهو حس تو کافی نیستی برام به پارتنرم میدم و مدام ازش انتقاد میکنم ....

از این دو حالت خارج نیست ...

یا یه نفر دیگه یا حس بی کفایتی دادن

سلاحم این دو تاست !!!

واسه مانع شدن برای عمیق شدن رابطه ...

پرسیدم اگه عمیق بشه این ارتباط چه اتفاقی می افته ؟

گفت : حس میکنم محدود شدم... و دیگه باید بشم یه آدم منزوی که دیگه کار خاصی نمیکنه و مجبوره با همه چیز اون پارتنرش بسازه ...و دیگه از اینکه کس دیگه ای دوستش داشته باشه محرومه

پرسیدم کی رو دیدی که اینجوری باشه ؟

گفت مامانم ...

گفتم پس تو می‌ترسی شبیه مامانت بشی؟و تا حالا فکر کردی چرا ؟

گفت آخه مامانم خیلی اذیت شد و هیچ کاری نمی توست انجام بده...و رابطه شون هم خوب نبود با پدرم ...همیشه ی زندگیم سعی کردم مث مامانم نباشم .همیشه ترسیدم که مث اون محدود باشم ...

گفتم فکر میکنی شبیه اونی؟

گفت نه واقعا تو خیلی صفات ...من قوی تر از اونم از لحاظ اجتماعی و عاطفی ...

گفتم دقت کردی همین ترس از محدود شدن داره تو رو به شکل افسار گسیخته ای آزادی طلب میکنه ؟و خود محور ؟و خود خواه ؟و مستقل ؟

همین ترس که نکنه شبیه مامانم بشم داره به نقطه ی مقابل صمیمیت یعنی نفرت و دور شدن می بره ؟

و فک میکنی نقطه ی تعادل کدومه؟ وابستگی شدید یا نفرت و دوری ؟

گفت هیچ کدوم ...وسط این دو تا

جاده تو را پس نمیدهد...
ما را در سایت جاده تو را پس نمیدهد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : paeazi بازدید : 75 تاريخ : جمعه 26 اسفند 1401 ساعت: 16:56